جدول جو
جدول جو

معنی خشک رنده - جستجوی لغت در جدول جو

خشک رنده
(خُ رَ دَ / دِ)
خارش خشک. (آنندراج). جرب خشک. (ناظم الاطباء) : خشک رنده یا خشک ریزه که به عربی آن را حصف گویند بثره هایی بود سخت خرد و سرخ و سوزاننده همچون سوزانیدن زخم سرسوزن و اندر تابستان پدید آید خاصه آن وقت که مردم گرم شود و عرق کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک رود
تصویر خشک رود
دره یا رودخانه ای که جریان آب در آن قطع شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(خُ)
رود خانه خشک. رودخانه ای که آب آن بند آمده است: و ایشان را (مردم سرخس را) یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس. (حدود العالم). و ایشان را (مردم بزده را به ماوراءالنهر) یکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود وبیشتر آبشان از چاه ها و دولابهاست. (حدود العالم).
بزرگوارا که شهر عزت تست
چه شهر عالم کبری نه عالم صغری
از آنکه عالم صغری ز خشک رودش خود
نباشد الا عضوی کمینه از عضوی.
ابوالفرج رونی.
چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن
که می گویند ملاحان سرودی
اگر باران بکوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
، رود که قسمی آلت موسیقی بوده است:
چو بر زد باربد بر خشک رودی
بدین تری که بر گفتم برودی.
نظامی.
برانگیخت آوازی از خشک رود
که از تری آرد فلک را فرود.
نظامی.
شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست
گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست
بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد
گفتم بلی نشان عصا این بود رواست.
سید حسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(خُ شُ دَ / دِ)
از آب افتاده. بدون رطوبت شده. از نم افتاده.
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.
عماره
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
آنچه خشک کرده شده. آنچه خشک گردیده شده. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
گرد و غبار باشد. (آنندراج) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود:
ابر بهاریست ز سرچشمه آب را
زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد.
سلیم (از آنندراج).
وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست
می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند.
صائب (از آنندراج).
نم نماندست در جگر چه علاج
خشک بند است چشم تر چه علاج.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ دَ / دِ)
مشت رند است که رندۀ درودگران باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). رندۀ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) :
یک ذره تو را نکرده هموار
نجار زمان به مشت رنده.
ابوالعباس مروزی
لغت نامه دهخدا
(خُ نَنْ دَ / دِ)
خشک کننده، مجفّف. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ شَ / شِ)
بهانه. عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
- خشک ریشه کردن، بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع).
، خشکی روی زخم. خشک ریش. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفۀ یابسه. (بحر الجواهر). دله. (یادداشت بخط مؤلف) : دله: والخاتم، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحه حتی یصیر خشکریشه. (قانون ابوعلی سینا). و اذا وضع منه فی قطنه و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. (ابن البیطار). خشک ریشه سیاه برآرد (جمره) همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر (گردد) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ / زِ)
حصف. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به خشک رنده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشکاننده
تصویر خشکاننده
خشک کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مشت رند: یک ذره ترا نکرده هموار نجار زمان بمشت رنده. (ابوالعباس زوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
جفّت
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
Dehydrated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
déshydraté
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
deshidratado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
kavu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
обезвоженный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
dehydriert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
зневоднений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
odwodniony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
脱水的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
خشک ہو چکا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
জলশূন্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
susuz kalmış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
disidratato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
탈수된
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
脱水した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
מיובש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
desidratado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
terdehidrasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
ขาดน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
gedehydrateerd
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از خشک شده
تصویر خشک شده
निर्जलित
دیکشنری فارسی به هندی