خارش خشک. (آنندراج). جرب خشک. (ناظم الاطباء) : خشک رنده یا خشک ریزه که به عربی آن را حصف گویند بثره هایی بود سخت خرد و سرخ و سوزاننده همچون سوزانیدن زخم سرسوزن و اندر تابستان پدید آید خاصه آن وقت که مردم گرم شود و عرق کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
خارش خشک. (آنندراج). جرب خشک. (ناظم الاطباء) : خشک رنده یا خشک ریزه که به عربی آن را حصف گویند بثره هایی بود سخت خرد و سرخ و سوزاننده همچون سوزانیدن زخم سرسوزن و اندر تابستان پدید آید خاصه آن وقت که مردم گرم شود و عرق کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
رود خانه خشک. رودخانه ای که آب آن بند آمده است: و ایشان را (مردم سرخس را) یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس. (حدود العالم). و ایشان را (مردم بزده را به ماوراءالنهر) یکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود وبیشتر آبشان از چاه ها و دولابهاست. (حدود العالم). بزرگوارا که شهر عزت تست چه شهر عالم کبری نه عالم صغری از آنکه عالم صغری ز خشک رودش خود نباشد الا عضوی کمینه از عضوی. ابوالفرج رونی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که می گویند ملاحان سرودی اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. ، رود که قسمی آلت موسیقی بوده است: چو بر زد باربد بر خشک رودی بدین تری که بر گفتم برودی. نظامی. برانگیخت آوازی از خشک رود که از تری آرد فلک را فرود. نظامی. شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد گفتم بلی نشان عصا این بود رواست. سید حسن غزنوی
رود خانه خشک. رودخانه ای که آب آن بند آمده است: و ایشان را (مردم سرخس را) یکی خشک رود است که اندر میان بازار می گذرد و به وقت آب خیز اندر او آب رود و بس. (حدود العالم). و ایشان را (مردم بزده را به ماوراءالنهر) یکی خشک رود است که اندر وی بعضی از سال آب رود وبیشتر آبشان از چاه ها و دولابهاست. (حدود العالم). بزرگوارا که شهر عزت تست چه شهر عالم کبری نه عالم صغری از آنکه عالم صغری ز خشک رودش خود نباشد الا عضوی کمینه از عضوی. ابوالفرج رونی. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که می گویند ملاحان سرودی اگر باران بکوهستان نبارد بسالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. ، رود که قسمی آلت موسیقی بوده است: چو بر زد باربد بر خشک رودی بدین تری که بر گفتم برودی. نظامی. برانگیخت آوازی از خشک رود که از تری آرد فلک را فرود. نظامی. شعرم چو گشت معجزه و سحر از او بکاست گفتند همگنان تو کلیمی و این عصاست بر بحر دست خواجه زدم خشک رود شد گفتم بلی نشان عصا این بود رواست. سید حسن غزنوی
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
نوعی از علاج زخم که زخم را بدون بستن دوای تر علاج کنند. (غیاث اللغات). مقابل تربند. (آنندراج). رجوع به خشک بند کردن شود: ابر بهاریست ز سرچشمه آب را زخمی که داشت جوی چمن خشک بند شد. سلیم (از آنندراج). وعده لطف و پیام بوسه ای در کار نیست می کند مکتوب خشکی زخم ما را خشک بند. صائب (از آنندراج). نم نماندست در جگر چه علاج خشک بند است چشم تر چه علاج. ظهوری (از آنندراج)
مشت رند است که رندۀ درودگران باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). رندۀ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) : یک ذره تو را نکرده هموار نجار زمان به مشت رنده. ابوالعباس مروزی
مشت رند است که رندۀ درودگران باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی). رندۀ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) : یک ذره تو را نکرده هموار نجار زمان به مشت رنده. ابوالعباس مروزی
بهانه. عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). - خشک ریشه کردن، بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع). ، خشکی روی زخم. خشک ریش. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفۀ یابسه. (بحر الجواهر). دله. (یادداشت بخط مؤلف) : دله: والخاتم، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحه حتی یصیر خشکریشه. (قانون ابوعلی سینا). و اذا وضع منه فی قطنه و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. (ابن البیطار). خشک ریشه سیاه برآرد (جمره) همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر (گردد) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
بهانه. عذر. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). - خشک ریشه کردن، بهانه کردن. عذر آوردن باشد اگر چنانکه گویند خشک ریشه می کند مراد آن باشد که بهانه می کند. (برهان قاطع). ، خشکی روی زخم. خشک ریش. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). ریشی که با وی رطوبت نباشد. سعفۀ یابسه. (بحر الجواهر). دله. (یادداشت بخط مؤلف) : دله: والخاتم، هو الداء المجفف الذی یجفف سطح الجراحه حتی یصیر خشکریشه. (قانون ابوعلی سینا). و اذا وضع منه فی قطنه و ضمدت به القروح اذهب الخشکریشه منها. (ابن البیطار). خشک ریشه سیاه برآرد (جمره) همچون خشک ریشه جایگاه که داغ کرده باشند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ریش بینی سه گونه باشد یا خشک باشد و خشک ریشه بر می آرد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). از بهر آنکه سر جراحت را بسوزد و داغ کند و خشک ریشه برآرد و بیم باشد که اگر خشک ریشه بیفتد خون آمدن معاودت کند و بیشتر از بار نخست آید از بهر آنکه هر گاه که خشک ریشه بیفکند سر رگ فراختر (گردد) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و بباید دانست که فسرده شدن خون بر جراحت و خشک ریشه که بر سر جراحت بسته شود سیلان خون باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و هرگاه جراحت را داغ کنند یا داروهای تیز داغ کننده برنهند خشک ریشه برآرد... لکن بیم باشد که هرگاه خشک ریشه بیفتد دیگر بار خون گشاده شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)